حالا كه همه به من پشت كرده اند, آمدنت را لحظه شماري مي كنم... كاش ميدانستم زير كدامين آلاچيق خيال لانه داري. كاش قاصدكها آمدنت را خبر ميدادند... آه كه ديگر تواني براي دل شكسته ام نمانده... بيـــــــــــا كه تو را سخت چشم در راهم...
۱۳۸۷/۰۳/۰۱
عاشق نشدی....
پيداهنوز شقايق نشدي زنداني زندان دقايق نشدي
وقتي که مرا از دل خود مي راني
يعني که تو هيچوقت عاشق نشدي
زرد است که لبريز حقايق شده است
تلخ است که با درد موافق شده است
عاشق نشدي وگرنه مي فهميدي پاييز بهاريست که عاشق شده است
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر