۱۳۸۷/۰۳/۱۳

به دادم برس ای اشک..........



به دادم برس اي اشک دلم خيلي گرفته

نگو از دوري کي..نپرس از چي گرفته..

منو دريغ يک خوب به ويروني کشونده

عزيزمه تا وقتي نفس تو سينه مونده

توي اين تنهايي تلخ منو يک عالمه ياد

نشسته روبرويم کسي که رفته بر باد

کسي که عاشقانه به عشقش پشت پا زد

براي موندن من به خود رنگ فنا زد

چه درديه خدايا..نخواستن اما رفتن..

براي اون که سايه است رو سر من

کسي که وقت رفتن دوباره عاشقم کرد

منو آباد کرد و خودش ويرون شد از درد...

به آتش تن زد و رفت تا من اينجا نسوزم

با رفتنش نرفته تو خونمه هنوزم

هنوز سالار خونست پناهه منه دستاش

سرم رو شونه هاشه رو گونمه نفسهاش...

هیچ نظری موجود نیست: