۱۳۸۹/۰۳/۰۲

آنالار گوني..

آنا جان دنيانين آغريسين غمين
بوزار ميش ساچوندا عيان گؤرموشم
سويوق آه چکنده ، اورکدن درين
دونياني چولقايا طوفان گؤرموشم
دئييرم گوره سن هانکي طالعين
شومچا قايداسينين اوسته دوغولدون
يانيرام گؤره نده ، بو کولوب بئلين
آغ بير گؤيرچين ، تک چنده بوغولدون
اوزيون قير يشي ،زاماندان دئييل
آجي فلاکتدن، نشاندير آنا
گؤزيون تور چکن ،چن دومان دئييل
آغلاما غدان گلن زياندير آنا
اينديکي آنالار گوني چاتيبدير
سنه جان تحفه سي وئر سمده آزدير
قات قات اورگونده آرزي ياتيبدير
سينه ن ساوالاندير ، گؤزون آرازدير
چوروتدون عمريوي بيز لرين اوسته
مهربان گؤزيوه ، قوربانام آنا
سنه غلام اوللام اؤزوم پيوسته
مين يول باش ايره م ، سن تک انسانا
ناقابيل تحفه مي ، قبول ائيله سن
قاريشقانين شاها نه يي وار وئره
ايسته سون گؤزومي ، هديه وئريم من
اوگول قدملرين ،التدا سريئره
سنين قانادينلا ، اوچور «اولادين»
سنسيز بو دونيا دا ثروتي يوخدور
سنسيز بير يتيمدير آنا سوراغلي
آنا سيندان بؤيوک نعمتي يوخدور

۱۳۸۹/۰۲/۰۹

در آرزوي مدينه

مرا به خانه زهراي مهربان ببريد
به خاكبوسي آن قبر بي نشان ببريد
اگر نشاني شهر مدينه را بلديد
كبوتر دل ما را به آشيان ببريد
كجاست آن درِ آتش گرفته تا كه مرا
براي جامه دريدن به سوي آن ببريد
كجاست آن جگر شرحه شرحه تا كه مرا
به سوي سنگ مزارش كشان كشان ببريد
مرا كه مِهر بقيع است در دلم چه شود
اگر به جانب آن چار كهكشان ببريد
نه اشتياق به گُل دارم و نه ميل به بهار
مرا به غربت آن هيجده خزان ببريد
كسي صداي مرا در زمين نمي شنود
فرشته ها سخنم را به آسمان ببريد

۱۳۸۹/۰۲/۰۴

خداي من

تورو از خاطرم برده تب تلخ فراموشي
دارم خو ميكنم با اين فراموشي و خاموشي
چرا چشم دلم كوره

عصاي رفتنم سسته
كدوم موج پريشوني تورو از ذهن من شسته
خدايا فاصلت با من خودت گفتي كه كوتاهه
از اينجا كه من ايستادم چقدر تا آسمون راهه
من از تكرار بيزارم
از اين لبخند پژمرده
از اين احساس يأسي كه تورو از خاطرم برده
به تاريكي گرفتارم
شبم گم كرده مهتابو
بگير از چشماي كورم عذاب كهنه خوابو
چرا گريه ام نمي گيره
مگه قلب من از سنگه
خدايا من كجا مي رم
كجاي جاده دلتنگه
مي خوام عاشق بشم اما تب دنيا نمي زاره
سر راه بهشت من درخت سيب مي كاره...

۱۳۸۹/۰۱/۲۴

قدرت و صلابت يه مرد...


The strength of a man isn't seen in the width of his shoulders. It is seen in the width of his arms that encircle you
قدرت و صلابت يه مرد در پهن بودن شونه هاش نيست بلکه در اين هست که چقدر ميتوني به اون تکيه کني و اون ميتونه تو رو حمايت کنه
The strength of a man isn't in the deep tone of his voice. It is in the gentle words he whispers
قدرت و صلابت يه مرد اين نيست که چقدر بتونه صداش رو بلند کنه بلکه در اينه که چه جملات ملايمي رو ميتونه تو گوشات زمزمه کنه
The strength of a man isn't how many buddies he has. It is how good a buddy he is with his kids
قدرت و صلابت يه مرد به اين نيست که چند تا رفيق داره بلکه در اين هست که چقدر با فرزندان خودش رفيق هست
The strength of a man isn't in how respected he is at work. It is in how respected he is at home

قدرت و صلابت يه مرد به اين نيست که چه قدر در محيط کار قابل احترام هست بلکه در اين هست که چقدر در منزل مورد احترام هست
The strength of a man isn't in how hard he hits. It is in how tender he touches

قدرت و صلابت يه مرد به اين نيست که چقدر دست بزن داره بلکه به اين هست که چه دست نوازشگري ميتونه داشته باشه
The strength of a man isn't how many women he's Loved by. It is in can he be true to one woman
قدرت و صلابت يه مرد به اين نيست که چند تا زن عاشقشن بلکه به اين هست تنها عشق واقعي يه زن باشه
The strength of a man isn't in the weight he can lift. It is in the burdens he can understand and overcome
قدرت و صلابت يه مرد به اين نيست که چه وزنه سنگيني رو ميتونه بلند کنه بلکه بستگي به مسائل و مشکلاتي داره که از پس حل اونا بر بياد

۱۳۸۸/۱۱/۱۹

SONBAHAR YAPRAĞIYIM




Hani, sonbaharda dökülen yapraklar var ya
İşte ben de öyleyim.
Rengim soldu, ağaca sınıkca tutunuyorum
Bir gün düşeceğim yere
İşte bundan korkuyorum.
Yere düşmekten çok
Orada yok olmaktan korkuyorum.
Ama sonum yine o olacak, başka çaram yok
Ben düşmeden gelmez ilkbahar, gelmez
Ben son zamanlardayım,
Son anlarda, son dakikalardayım
Rüzgar o kadar sert ki şimdi düşebilirim.
Sanki benim korktuğumu bilıyor
İnadına, inadına esiyor.
Esme deli rüzgar, yalvarırım esme
Bana acı, beni affet.
Allah'ım düşüyorum yere
Gidiyorum hoşçakal hayat

۱۳۸۸/۱۰/۱۷

ياحسين

گودال قتلگاه پر از بوی سیب بود و حسین (ع)وقتی این گرداب مردمی را که گرد خانه ی خدا میگردند و سنت ابراهیم را وسنت پیغمبر را انجام میدهند میبیند اینها را ترک میکند و میاید تا پرشکوه و عظیم بمیرد و اول هم اعلام مرگ میکند و میبیند انها همینجور مشغول چرخیدن هستند-سنت ابراهیم است سنت رسول خداست حج است کجا برویم!-و حسین با نا تمام گذاشتن حج که بزرگترین عبادتیست که اسلام بدان میخواند با ناتمام گذاشتن این سنت میخواهد اعلام کند که:روح از بین رفته,به کالبد معطل نباشید,هدف و جهت نابود شده بیهوده نچرخید....
و حسین میگوید:من انچنان میمیرم و انچنان خودم و خانواده ام را و بچه هایم را و همه ی پیوندها و نیازها و خویشاوندان و وابستگی هایی که به زندگی دارم در شورانگیزترین حادثه نابود میکنم تا اگر نمیتوانم حکومت شرک و دین را در لباس توحید بشکنم ,محکوم کنم...دکتر علی شریعتی(بینش تاریخی شیعه)